جدول جو
جدول جو

معنی لت وند - جستجوی لغت در جدول جو

لت وند
(لَ)
دهی از دهستان بالاگریوۀ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، واقع در 32هزارگزی خاوری ملاوی، دارای 130 تن سکنه، شیعۀ فارسی زبان از طایفۀ لت وند. محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تروند
تصویر تروند
(دخترانه)
میوه تازه رسیده، نوبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تروند
تصویر تروند
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند
رواق، صفّه، ستافند، ستاویز، ستاوین، خیری، برای مثال جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار / به ایوآنچه بری رنج و به کاخ و به ستاوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لت زدن
تصویر لت زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گُ تَ)
سیلی زدن. چک زدن
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
از دهستانهای شوشتر در جنوب خاوری شوشتر و خاور دهستان خوان و گندزلو. آن از چشمه و لولۀ آب مؤسسات نفت. محصول آن دیمی است شغل مردم زراعت و کارگری نفت. جمعیت آن 2500 تن. قراءمهم آن: راهدار و کرائی بالا. ساکنین از طایفۀ الوند و گندزلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ وَ)
پاشیده و پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
ترونده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس و نوباوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). میوه ای را گویند که نخست رسیده باشد و آنرا نوباوه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوباوه. (فرهنگ رشیدی). میوۀ رسیده که آنرا نوبر و نوباوه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی ترفنده است. (فرهنگ جهانگیری). مرادف ترفند و ترفنده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترب. (شرفنامۀ منیری). بمعنی مکر و حیله و تزویر و دروغ و فریب باشد. (برهان). مکر و حیله و تزویر، فسانه، محال، بیهوده و وعده دروغ وشکستن عهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترونده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تِ پُ)
نام یکی از بخشهای شهرستان شوشتر و حدود آن به قرار زیر است: از شمال و باختربه شهرستان دزفول، از جنوب به دهستان شاه ولی و سردارآباد و از خاور به شهرستان شوشتر و بخش عقیلی. این بخش در جلگه واقع شده و هوای آن گرمسیر است. بخش گتوند از دو دهستان دیمچه و گتوند تشکیل شده که دارای 18 آبادی و جمعیت آن در حدود هشت هزار تن است. زبان ساکنین فارسی و لری و مذهب آنها مسلمان شیعه است. آب آشامیدن از رودخانه تأمین میگردد. محصول عمده این بخش غلات دیمی است. (از فرهنگ جغرافی-ایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لِ تُ)
نام جمهوری کوچکی در شمال شرقی اروپا کنار دریای بالتیک، به مساحت 65791 هزار گز مربع و دارای دو ملیون سکنه. کرسی آن ریگا است و مردم آن را لت یا لتونی گویند. لتونی در 1561م. تحت تسلط لهستان و از سال 1621 تحت تسلط سوئد و سپس در سال 1710 زیر سلطۀ روسیه درآمد و در 1917 میلادی استقلال یافت، ولی پس از جنگ جهانی اخیر باز روسیه آنجا را تصرف کرد.
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ پُ)
نام یکی از دیه های لاریجان. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 115)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لت نام رودخانه ای باشد از ملک دیلمان که به لت رود اشتهار دارد. (جهانگیری) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ وِ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 21هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز، کنار راه مالرو فیروزآباد به گیودز پائین واقع شده است. هوای آن معتدل و دارای 172 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
تیره ای از طایفۀ ’بکش’ است و آن طایفه ای است از ایل ممسنی در فارس. این تیره را ’عالی وند’ نیز نامند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90) (ازفارسنامۀ ناصری، بلوکات فارس بلوک ممسنی ص 303)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ وَ)
رواق و بالاخانه باشد که پیش آن مانند ایوان گشوده بود. (برهان). بالاخانه که پیش آن گشاده باشد چون ایوان. (رشیدی) :
ستاوند ایوان کیخسروی
نگاریده چون خامۀ مانوی.
فردوسی.
، صفۀ بلند و بزرگ. (برهان) (رشیدی) ، صفّه ای را هم گفته اند که سقف آن را بیک ستون برافراشته باشند. (برهان) (رشیدی). مخفف ستن آونداست یعنی آونگ یک ستون است یا آنکه نسبت بیک ستون دارد. (رشیدی). چون صفه ای باشد بالای ستونی برداشته. (لغت فرس اسدی) :
جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار
به ایوان چه بری رنج و بکاخ و به ستاوند.
طیّان مرغزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنوند
تصویر تنوند
پراکنده و پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی زدن تپانچه زدن، خدشه بکسی وارد آوردن (یکی بود یکی نبود. چا. 125: 2)، چیزی را با چوب هم زدن و آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا ولد
تصویر لا ولد
بی فرزند بی پشت
فرهنگ لغت هوشیار
صفه بلند که سقف آنرا بستونها افراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن ایوان گشاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتجون
تصویر لتجون
لاجان بی جان نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروند
تصویر تروند
ترفند، میوه نارس و نوبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
((سُ یا سَ وَ))
صفه بلندی که سقف آن را به ستون هاافراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم وند
تصویر هم وند
عضو، آبونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
سکو، صفه
فرهنگ واژه فارسی سره
ایوان، بالاخانه، رواق، صفحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبی که در زیر شیروانی و ادامه ی تیرهای افقی ساختمان چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین کشاورزی را با گاو آهن شخم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کله وند
فرهنگ گویش مازندرانی
پی گیر مواظب
فرهنگ گویش مازندرانی
پوزه بند، دهان بند
فرهنگ گویش مازندرانی
چادرشب
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که با آن لحاف و زیرانداز را پچیند، چادرشب
فرهنگ گویش مازندرانی